معنی آلبومی از قاسم افشار

حل جدول

آلبومی از قاسم افشار

فصل آشنایی، کویر

فصل آشنایی


آلبوم قاسم افشار

رنگاهنگ

کویر


اولین ترانه قاسم افشار

وقف پرنده ها


آلبوم زیبای قاسم افشار

قرمزته

لغت نامه دهخدا

افشار

افشار. [اَ] (اِمص) فشار. انضغاط. (از فرهنگ فارسی معین). || خلانیدن. (آنندراج) (برهان). || افشردن، یعنی آب از چیزی بزور دست گرفتن. (برهان). || ریختن پی درپی. (از برهان). || (ن مف مرخم) در بعضی کلمات مرکب بمعنی افشارده و افشرده آمده است. (فرهنگ فارسی معین). چیزی که بزور پنجه از هم افشرده شود چون سیم دست افشار و زر دست افشار. (از آنندراج).
- دست افشار، مایعی که بواسطه ٔ فشردن با دست از میوه ای گرفته شود:آب لیموی دست افشار. آب غوره ٔ دست افشار. (ناظم الاطباء):
بمستی گر رسد دستم بمینای نمک سودش
شود یاقوت دست افشار لعل خنده آلودش.
داراب بیگ جویا (آنندراج).
|| چیزی که ریخته شده پی درپی. || خلانیده شده. (ناظم الاطباء). || (نف مرخم) ریزنده. (برهان). افشرنده. (آنندراج). || معین. شریک. رفیق. ممد. معاون. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). || (فعل امر) امر از افشردن. یعنی بخلان، بفشار. (برهان) (آنندراج).
- پاافشار، نعلین چوبین. (آنندراج).
- سم افشار، پاافشار:
گاو را داغها نهی بسرین
بر دل خاک گر سم افشاری.
سنجر کاشی (از آنندراج).

افشار. [اَ] (اِخ) طایفه ای از ترکان چادرنشین که در بیشتر خاک ایران پراکنده اند و دارای چندین تیره اند. (از ناظم الاطباء). خاندان معروف افشاریه یعنی نادرشاه و جانشینان او هم از این طایفه اند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مقالات کسروی ج 1 ص 80 ببعد شود.


قاسم

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن قاسم. رجوع به قاسم کنون شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن قاسم. رجوع به قاسم حمودی شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن قاسم. رجوع به قاسم بیانی شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن ثابت. رجوع به قاسم عوفی شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حسن. رجوع به قاسم جرموزی شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حکم. رجوع به قاسم عرنی شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حمود. رجوع به قاسم حمودی شود.

معادل ابجد

آلبومی از قاسم افشار

880

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری